طلوع نور
ای عاشقان ای عاشقان ما سوی بالا می رویم فردا بیاید مه رخی امروز و حالا می رویم
پیمانه در می چون شده سر را خرابش می کنیم آن گه ز سر مستی او این جا و آن جا می رویم
آقا به ما رحمی نما ما مفلسیم و بی نوا در جمع یارانت کنون بی زاد و تنها می رویم
عشّاق تو سیل و من چون قطره ای در آن میان تو مقصد و ما راهیان نک سوی دریا می رویم
فردا که تو طالع شوی اجزای هستی سوی تو ما چون بعوضی خوش نظر تا مرغ عنقا می رویم
گرچه ندارم من نشان از منزل یاران تو با عاشقان بی سرت بی دست و بی پا می رویم
یا رب چرا بستی مرا بگشا لب و دست مرا تا راز تو افشا کنم چون سوی یکتا می رویم
گرچه همه هم ره شده در راه او ره می بریم امّا به دل صد ره شده بی مثل و همتا می رویم
عقل و خرد را وا نهم بر روی نامم پا نهم بی نام و بی عقل و خرد مجنون و رسوا می رویم
رسوا شب جمعه 7 ربیع الاول 1422
- ۹۲/۰۵/۰۱
موفق باشید .....شعرهای زیبایی بودند :)