پند
دلم بنده ی پند آن مرد بود ...
دلم بنده ی پند آن مرد بود به هر خطبه اش صد ره آورد بود
ز هر شب که من با غمش سوختم سحر بر دلم شعله افروختم
چو چشمم به ابروی او مات شد دلم در حریمی ز آفات شد
شب آهسته از دل بگفتم : مدد زبان شد به وصفش برون از عدد
مدد کرد بر من دم حیدری از آن دم شنیدم که از زر سری
دل و چشم بر طاق افلاک شد زبان در دهان رند و چالاک شد
بگفتم به او یا علی : القلم قیامت به پا کن پدر در دلم
نزولی نما ای مه چارده من و بندگی ای شه چارده
شه دین نزولی ز اجلال کرد بر آورده پایان آمال کرد
بدیدم من او را بدون حجاب ببین کل دریا کنار حباب
ببین بنده ی لایق صد عذاب چگونه شده همدم بو تراب..!
خدایا بدیدم که بخشنده ای بدیدم که بخشنده بر بنده ای
که رسوا منم وصلت یار چیست ؟ به چونان گلی صد چو من خار چیست ؟
خدایا بهشتی ز تو خواستم بهشتی عطا شد که می خواستم ....
- ۹۲/۰۵/۰۷